آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

کوچولوهای قشنگ من

پیش دبستان

بچه ها من خیلی دوست دارم برم مدرسه ، تو مهد کودک یه خاله ستاره داریم همش می خوام برم کلاسش آخه معلم پیش دبستانه ، کلاسش میزو نیمکت داره . امسال خدارو شکر میرم بالاخره   ...
18 ارديبهشت 1391

تولد 1 سالگی سارینا

چند تا از عکسای تولد ١ سالگیمو  براتون می فرستم  . خیلی خوشحالم که ١ سالم تموم شده . یه عکسم با باباجونم گذاشتم چون عاشقشم .  این کیک و از بیرون خریدیم   اینو مامانم خودش پخته . عکس پسر خاله هامم گذاشتم . بزرگه اسمش علیرضا و کوچیکه اسمش محمد امینه . دوسشون دارم این کیک منه اما آرمیتا و علیرضا میخوان فوتش کنن . بابا برید کنار دیگه ...
18 ارديبهشت 1391

بریم گردش

بابا جون آخه خسته شدیم اونقدر به مامانم گفتیم مارو ببر پارک و گردش . اصلا خودمون می ریم بابام . سارینا دستمو بگیر بریم پارک   مامانم کفشامونو نداده ما هم می خوایم با مال خالم بریم اصلا ...
18 ارديبهشت 1391

عید سال 1391

سلام دوستای گلم . این عکسا مال روز اول عیده . ما داشتیم میرفتیم خونه مامان بزرگ . دوتایی امسال مثل هم لباس خریدیم چون دوست داشتیم مثل هم لباس بپوشیم .   ...
18 ارديبهشت 1391

سفره هفت سین

این عکسا مربوط به هفت سین سال 1391 هستش . این اولین هفت سینیه که منم هستم . اما هنوز نمیدونم یعنی چی . هر چی مامانم شمع هارو روشن می کرد من خاموش می کردم و همه چی رو به هم می ریختم . فکر میکردم مامانم واسه خنده اینارو چیده . یعنی به نظرتون اسباب بازیه جدیدمونه ؟ ...
18 ارديبهشت 1391

امامزاده داوود

سلام دوستای خوبم . تقریبا 2 هفته پیش رفتیم جاده امامزاده داوود و رفتیم بیرون ناهار بخوریم . جاتون حسابی خالی بود با آرمیتا تا میتونستیم سنگ بازی کردیم  . سنگارو برمیداشتیم می انداختیم تو رودخونه . حسابی خوش گذشت اینجا پشتمون به دوربینه آخه داریم سنگ پرتاب می کنیم   ...
18 ارديبهشت 1391

منتخب عکسها

یک سری از عکسامونو که همش مال فروردین و اریبهشت سال 91 هستش براتون می فرستیم که همش پر از خاطرات خوب برای ما دو خواهره . ...
18 ارديبهشت 1391

اولین جمله من

سارینا : سلام دوستای خوبم ، من اول اردیبهشت وارد ٢١ ماهگی شدم و کم کم می خوام جمله بسازم . دیگه می تونم بگم پاشو ، برو ، بده ، بیا ،بخور ، مامان خدیده ، بابا خدیده ( همون خریده  ) ، به هویج میگم هبیج. خجالت می کشم بگم اولین جملم چی بود اما می گم : چند روز پیش خواهر بزرگترمو وقتی مامانم نبود زدم ، وقتی مامان از آرمیتا پرسید صورتت چی شده من با صدای بلند گفتم : خودمم زدم  ، این اولین جمله من بود  با شرمندگی     ...
4 ارديبهشت 1391

کلماتی که ما اشتباه میگیم مامان و بابا همش درستش میکنن

سارينا : من الان ١٨ ماهمه به سوپ ميگم اوس ، به آرميتا مي گم آتا ، وقتی کارش دارم ميگم آتایی ، انار و میگم انا به خاله میگم خاخا ، عمورو میگم آمو، شکلاتو ميگم قوقولات بعضی چيزارم درست ميگم مثل مامان ، بابا و موز . آرميتا : منم ٤ سال و ٦ ماهمه ، قبلنا بعضی کلماتو اشتباه ميگفتم اما الان درست ميگم ، مثلا به قورباغه میگقتم قولباغه ، به افق ميگفتم اخف ، به دوچرخه ميگفتم چوچرخه، به استفاده میگم استبافه ، اما هنوز به رستوران میگم رستونار ،خب بهم نخندين بعدا  درست ميگم   ...
15 اسفند 1390

شیرین کاری

سارینا : بچه ها یه کاری می خوام یادتون بدم ، اگه مامانتون شکلاتو از دستتون گذاشت توبلندی بريد رو دسته مبل آروم خم بشيد و یکی برای خودتون يکی برای خواهرتون برداريدو در بريد سریع بخورید . اگه بابا رفت از اتاق بیرون یا اگه رفت دم در یا آب بخوره ، بريد سراغ کامپیوترش و موسو تکون بديد خيلی به قول آرمیتا باحاله   ...
15 اسفند 1390